جدول جو
جدول جو

معنی ترش نون - جستجوی لغت در جدول جو

ترش نون
نانی که از گردو و ترشی درست شود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترش روی
تصویر ترش روی
اخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، تیموک، متربّد، گره پیشانی، دژبرو، ترش رو، بداخم، زوش، تندرو، سخت رو، بداغر، اخم رو، عبّاس، روترش، عبوس، عابس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترش رو
تصویر ترش رو
اخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، سخت رو، گره پیشانی، بداغر، تیموک، اخم رو، عبوس، متربّد، زوش، روترش، دژبرو، تندرو، عابس، بداخم، عبّاس برای مثال مبر حاجت به نزدیک ترش روی / که از خوی بدش فرسوده گردی (سعدی - ۱۱۳)، اگر حنظل خوری از دست خوش خوی / به از شیرینی از دست ترش روی (سعدی - ۱۱۲)
فرهنگ فارسی عمید
(گُ کَ دَ)
ترشانیدن. احماض. ترش کردن چیزی را. رجوع به ترش شود
لغت نامه دهخدا
(نِ گَ تَ)
ترشیدن. حموضت. مزۀ ترش گرفتن. ترش گشتن، فاسد شدن با گرفتن بوی یا طعم ترش، خشمگین شدن:
کسان که تلخی زهر طلب نمیدانند
ترش شوند و بتابند رو ز اهل سؤال
ترا که می شنوی طاقت شنیدن نیست
مراکه می طلبم خود چگونه باشد حال ؟
رودکی (از احوال و اشعار ج 3 ص 1006).
و رجوع به ترش شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
پیرنیا در شرح حال بطالسه آرد: پس از بطلمیوس سوم بطلمیوس چهارم، فیلوپاتر به تخت نشست (221- 204 ق. م)... فیلوپاتر پادشاهی بود سخت عیاش و دائم الخمر... از این جهت او را تری فون نامیده اند که بمعنی سست یا گرم و نرم است. در زمان او معشوقه اش آگاتوکله، نفوذ زیادی در امور دولتی داشت. از کارهای او معبدی است که برای هومر شاعر حماسی معروف یونان ساخت. (ایران باستان ج 3 ص 2155). و رجوع بمادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(تْ فُ)
مرحوم پیرنیا در ایران باستان ج 3 از دو نفر بنام تری فون ذکر میکند یکی در ص 2089 در شرح سلسلۀ سلوکی های سوریه که او را تری فون یادیودت (142- 138 قبل از میلاد) ذکر کرده و در حاشیه آورده: (که بعضی ’فیلوپاتر’ نوشته اند) این تری فون پس از آن تیوخوس سوم نهمین پادشاه سلوکیه است که در سوریه سلطنت کرده است (پس از آن تیوخوس ششم و پیش از آن تیوخوس هفتم). و رجوع به مادۀ بعد و ایران باستان ج 3 ص 2169 و 2229 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پر نون
تصویر پر نون
پرنیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترش رو
تصویر ترش رو
((تُ رْ یا رُ))
بدخو
فرهنگ فارسی معین
دهکده ای در منطقه ی تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی نان که در تابه سرخ کنند
فرهنگ گویش مازندرانی
بوی تند، بوی عرق و چربی بدن
فرهنگ گویش مازندرانی